دایی و زن دایی

چهار شنبه 5 بهمن 1389
ن : محمد

دایی و زن دایی

امروز هم گذشت.ولی مثل قبل زیاد تکراری نبود.........

رفتم خونه مامان بزرگم با داییم و زن داییم رفتیم خرید.ی کفشی انتخاب کردم ولی نمیزاشتن

بخرمش فقط بخاطره اینکه مدل دار بود.خلاصه به حرفشون گوش کردم و از مغازه رفتیم بیرون

حدودا نیم ساعت میگشتیم ولی چیزی پسندم نشد.خوشبختانه خسته شده بودن.میخواستن

زودی بخرن و برگردیم خونه.فقط کافی بود بگم کدوم کفش رو میخوام فوری میخریدنش.منم یک

کفشی انتخاب کردم که از قبلی بد تر بود.خلاصه خریدنش.ولی همش متلک بارم میکردن...

ایتم همون کفشه هس....هنوز بنداش رو نبستم.....کیفیت دوربین گوشیم پایینه واسه همین

شفاف نیس

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تبادل لینک هوشمند


برای تبادل لینک  ابتدا ما را با

عنوان دفتر خاطرات و آدرس

  http://www.skyboy.loxblog.ir

لینک نمایید سپس مشخصات

لینک خود را در زیر نوشته و

گزینه ثبت لینک را فشار دهید

 در صورت وجود لینک ما در سایت

شما لینکتان به طور خودکار در

 سایت ما قرار میگیرد. و بعد

میتوانید لینکتان را در وبلاگ

مشاهده کنید.(محمد)